جدول جو
جدول جو

معنی هم شکم - جستجوی لغت در جدول جو

هم شکم
دو کودک که با هم از یک شکم زاییده شده باشند، دوقلو
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
فرهنگ فارسی عمید
هم شکم
(هََ شِ کَ)
توأمان را گویند، یعنی دو فرزند که از یک شکم برآمده باشند. (برهان) ، دو خواهر یا دو برادر را نیز گفته اندکه در دو زایمان از یک مادر زاده شوند:
نشستند زآنسان که فرمود شاه
مگر ابن یامین دانش پناه
که او را نبد هیچکس هم شکم
به تنها فرومانده بد لاجرم.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
هم شکم
دو یا چندفرزندی کن باهم ازیک شکم زاییده شده باشند
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
فرهنگ لغت هوشیار
هم شکم
((~. ش کَ))
دو قلو
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم شان
تصویر هم شان
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته و سوگند خورده، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدم
تصویر هم قدم
دو یا چند تن که با هم راه بروند، همگام، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نمک
تصویر هم نمک
دو یا چندتن که با هم نان ونمک خورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
آنکه در شکل و صورت شبیه دیگری است، مشابه مانند هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نمک
تصویر هم نمک
دو یا چندتن که باهم نان ونمک (غذا) خورند (نسبت بهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نام
تصویر هم نام
دو یا چند تن که دارای یک نام باشند (نسبت بهم) هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که با هم راه روند، همگام، همراه، هم سفر، خدمتگار، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گام
تصویر هم گام
همقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سکه
تصویر هم سکه
هم ارزش، برابر، همتراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سهم
تصویر هم سهم
همباگ
فرهنگ لغت هوشیار
خواهر زن: و منکوحه اوکه هم شاخ ملک اشرف بود آنجا بود. سلطان او را در ستر عصمت... باز فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
دو تن که با یکدیگر شان و مقام برابر دارند، هم رتبه، هم درجه، هم مقام، هم تراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شرط
تصویر هم شرط
هم عهد هم پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شکلی
تصویر هم شکلی
همکرپی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کام
تصویر هم کام
دو یا چند تن که یک آرزو دارند هم آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
هم عهد، هم پیمان، دو تن که با یکدیگر بر سرکاری سوگند خورند
فرهنگ لغت هوشیار
هم کلک، دو یا چند نویسنده که به یک نوع نویسندگی (مقاله نویسی داستان نویسی و غیره) اشتغال دارند، مفتش، منشیان یک اداره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوم
تصویر هم قوم
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
قبض کننده، قابض (مزاج)، توضیح معمولا سنجد شیرین را همکشک مینامند و مراد از این تعبیر آنست که سنجد پیزی را هم می کشد و مزاج را قبض می کند و یبوست می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اسم
تصویر هم اسم
هنمام دو یا چند تن که یک نام دارند همنام هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورم شکم
تصویر ورم شکم
تیز تک (گویش مازندرانی) کمباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
بمعنی کران و گنگان، کر و لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
همکرپ همریخت همسان آنکه شکل وهیئتش شبیه دیگری است شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شکل
تصویر هم شکل
((~. شِ))
شبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
کر و لال، مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین